دخترانه, زندگی خانوادگی

وقتى دخترم به سن بلوغ رسيد ….

از سرگذشت هاى واقعى . خانم افغان از بلجيم نام ها تغير داده شده

ادا * از مكتب آمد مصروف تهيه نمودن نان چاشت بودم . منتظر بودیم پسرم نيزازمكتب بيآيد تا با هم يكجا غذا بخوريم .دخترم ادا مانند هر روزدیگر هنگامی که از مکتب میآمد و من در خانه میبودم دنبالم به آشپزخانه  ميآمد و مانند آبشار بدون وقفه حرف ميزد از همه آن چی  كه با اودرمکتب اتفاق افتاده بود قصه ميكرد پهلوفيل اش چى پوشيده بود گل موى دختری که مقابل اش نشسته بود چى رنگ داشت ، در درس كى دست خود را بالا كرد وكى سر تخته خواسته شد ، چى ها را آنروز ياد گرفته بود ، معلم چى گفت . خلاصه ازهمه چيزو همه کس و من هم  با حوصله مندى در حالى كه کاهو را برای سلات ريزه ميكردم به حرف هايش گوش ميدادم گاه گاهى اگر فكرم جایى ديگرميرفت مثلا فردا چند بجه كار بايد بروم ؟ قبل ازرفتن به كارچى بايد بكنم ؟ با آن هم به او قسمى وانمود ميكردم كه به حرف هایش با دلچسپى گوش ميدهم چون ميدانستم چقدر برايش مهم بود تا حرف هاى تازه اش شنيده شود. ميدانستم چون يادم ميآيد كه روزها از مكتب ميآمدم ميخواستم از اتفاقات روز به يكى قصه كنم اما هيچكس سوال نميكر د وعلاقه نشان نميداد مادرم تنها وقتى از مکتب شكايت ميشنويد از من ميپرسيد خو تو بیا بگو که امروز در مكتب  چى كردى ؟؟

نميخواستم مانند مادرم باشم وبه حرف هاى ايلايى و نه چندان مهم  دخترم علاقه نشان ندهم تا روزی برسد که حرف هاى مهم خود را هم برايم  قصه نكند
در همين افكار غرق بودم كه دخترم  به يكباره گی پرسید  مادر ميفهمى چى ؟ معلم ما امروز گفت كه دخترها حالی برعکس ده  بیست سال قبل زودتر مریض ماهوار میشوند راست ميگه؟
برای لحظه یی جام ماندم نميدانستم چگونه عكس العمل از خود نشان بدهم . آیا دخترم مریض ماهوار شده ومن از دنیا بی خبرم ودرآن روز های که ازهمه بیشتر به درک ، مهربانی و کمک مادر ضرورت داشت من در کنارش نبودم ؟ ادا تازه ۹ شده بود و صنف چهار مكتب بود . چندی میشد که سينه هایش به اندازه دو آلوبالو  از زير پيراهن معلوم ميشدند. يادم آمد وقتى صنف پنج و شش مكتب بودم و خودم تازه سینه کشیده بودم همیشه  صنفى ها درساعات تفريح  كله به كله  دور هم جمع شده و با هم در اين باره صحبت ميكرديم كه كى در صنف سينه كشيده و سينه كى به چى اندازه بزرگ است. بعد ها كه به صنف هاى بالاتر رفته بوديم مطابق به  سن و سال و  حالت  خود پت پت درباره مریضی ماهوار با هم حرف میزدیم ، که کی در صنف ما مریض شده و کی دروقت مریضی درد دارد ، در باره پرده بكارت يا همان دخترى ، در باره شب اول عروسی دختر همسایه  ویا خواهرخوانده  خواهر کلان ما که گفته بود چقدردر شب اول  درد داشت درباره این که کلان ها میگویند که در شب اول عروسی چی باید کرد وچی نکرد تا شوهرت تو را بداخلاق و چشم پاره فکر نکند . خلاصه هركى از هر چى و از هرجا  كه چیزی شنيده بود راست و دورغ  پس پس نموده به یکدیگرقصه میکردیم  . پس پس میکردیم تا صنفی های  ديگرما كه دورتر ازما حلقه زده بودن نشنوند در باره چى حرف ميزنيم و مارا بداخلاق فكر نكنن .ما از صحبت در با ره اين حرف ها ميشرميديم خود را بد احساس ميكرديم فكر ميكرديم ما بداخلاق هستيم كه در باره اين موارد حرف ميزنيم ميترسيدم كه اگر صنفى ها ى ديگر خبر شوند که ما در باره چی حرف میزنیم  به فاميل و معلم شيطانى خواهند كرد .آه چقدر بد ؟
بيخبر از آنكه صنفى هاى ديگرما در حلقه  خود نیز در مورد همين چیزها صحبت ميكردند ميترسيديم اگر فاميل خبر شود كه ما در باره چى چيز ها حرف ميزنيم حتمى ما را جزا ميدهند كه حرف هاى خراب نزنیم ودرباره چيزى های كه اجازه نداريم در باره آنها بدانيم حرف بزنیم. میترسیدیم گویی جرمی را مرتکب میشویم که درباره آنچه که ما را در باره وجود خود ما کنجکاو میساخت حرف بزنیم .در حاليكه از براى خدا اين حرف عادى ترين حرف جهان است كه افکار دختران هنگام بلوغ وقتى که هرروز تغيراتی را دربدن واحساسات خود متوجه میشوند و نمیدانند چرا و به کدام علت این همه  تغیرات با آن ها اتفاق میفتد( چون آگاهی درست   پیرامون این موضوعات ندارند)  مصروف همین حرف ها میباشد . آنها  سراسيمه ميشوند ،دلهره و  هراس دارند تشویش میکنند كنجكاو ميشوند ميخواهند علت و جریان  این همه تغیرات را بدانند. بفهمند كه  دارد چی  با بدن و احساسات شان  اتفاق ميفتد؟  آيا اين تغيرات عادى است؟ آيا اين تغيرات در بدن ديگران هم صورت ميگيرد يا تنها بدن آنها ست که در تغیر است  ؟ آيا اين تغيرات اثر خوب دارند ويا بد  ؟ برای  آنها سوال پیدا میشود که چرا در قسمت های خاص بدن مو سر میزند ؟ آیا این مو سر زدن یک حرف َعادی است و از دیگردختران هم همینطور میشوند یا من کدام تکلیف دارم و یا شاید کدام كارى غلطى كردم كه اين رقم شده ام ؟ چرا نوک سینه هایم میپندد ؟ آيا تنها  سينه هاى من با لمس نمودن و يا تماس گرفتن به چيزى درد ميكند يا از ديگران هم  ؟ آيا اين يك مريضى است ؟ اگر مریضی است کدام مریضی است و و و … ما همه دختران این  سوالات را داشتیم و این پرسش ها یکجا با ترس و دلهره  ذهن  و روح و روان همه ما را آزار میداد اما جوابی به آنها نداشتیم  چون میشرمیدیم درباره آنها از بزرگان  ما چیزی بپرسیم .از اینرو هر لحظه تشویش میکردیم  روز ها رنج میبردیم شب ها بیدارخوابی میکشیدم در خود میرفتیم گوشه گیر میشدیم کوشش میکردیم با کسی روبرو نشویم تا آن ها هم متوجه این تغیرات شرم آور در بدن ما نشوند میخواستیم با یک بزرگی که این همه را عقب سر گذاشته و تجربه دارد مثلا مادر ،خواهر بزرگ، خاله  يا عمه درباره این همه تغیرات حرف بزنیم راز دل کنیم دلهره خود را باآنها  درمیان بگذاریم دلجویی شویم ترس ما از ما گرفته شود علت و چرا این همه تغیرات به ما فهمانده شود مشوره داده شود اما جرئت  اش را نداشتیم ، چون همیشه از آوان کودکی  وقتی سوالی کردیم به جای جواب از طرف بزرگان دردهان ما زده شده چپ شو بی تربیه  تو را به گپ های کلان ها غرض نیست  یا چشم هایت بیخی سفید شده  ویا دربین گپ های کلان ها گپ نزن توهنوز خورد هستی ! ودرنهایت هم گاهی سیلی بروی ما میخورد که بسیارچشم پاره شدی ! وآنگاهی بود که تشویش و دلهره و ترس ات دوچند میشد چون از یک سو این همه تغیرات ما را سراسیمه میساخت وکنجکاوی دل ما را میخورد و از سو دیگر جوابی برای این همه نداشتیم چون از طرف فامیل اجازه نداشتيم چيزى  درباره بدن خود ما بدانيم ! همان بود که ما بودیم کنجکاوی ما تشویش و ترس ما و همان چند صنفی و خواهر خنده تازه به بلوغ رسیده که معلومات راست و دروغی راکه  از این سو و آن سو میشنویدیم  با هم در میان بگذاریم تا حداقل جواب چند سوالی از میان صد ها سوال خود را داشته باشیم و برای ما مهم هم  نبود که اکثر این جواب ها شاید اشتباه باشند  واز فایده آن کرده نقص آن برای ما زیادتر باشد زيرا همین جواب ها یگانه چیزی بود ند که برا ی دانستن در مورد بدن خود داشتیم . به خاطر داشتم وقتى سينه میکشیدم همیشه يك سینه ام به مراتب كوچكتراز سینه دیگرم بود و من که نمیدانستم که روند رشد آنها جریان دارد  ميترسيديم  تا آخيرهمانطوریکی خورد و دیگرش کلان نماند .با دلهره و تشويش در خود رفته بودم اما از هيچكسى پرسيده نميتوانستم كه آيا اين حرف عادى است ؟ ازصنفى ها یم بخاطر اينكه ميشرميدم که شاید این يك عيب و تکلیف باشد كه يك سينه ام كوچكتر از ديگرآن است و نميخواستم مورد  تمسخرآنها قراربگيرم . ازمادرم پرسيده نميتوانستم چون ميترسيدم باز برايم نگويد خاموش دختر تو را به گپ های کلان ها غرض نیست !من هم  با مادرم مانند  صنفی ها و خواهر خوانده های دیگرم رابطه یی آنقدرنزدیک نداشتم تا راز هاى دل خود را با او در ميان بگذارم خصوصى در مورد اين گونه حرف ها اصلا ميشرميدم با او حرف بزنم وبا سوال های خود به او مراجعه کنم  چون او خودش هم به همین گونه بزرگ شده بود  برای او هم مادرش فهمانده بود که در باره حرف های بد گپ نزند که چشم پاره میشود . دوره بلوغ اگرچه یک بخش عادی زنده گی هر دختر است اما رسم نیست به آن به شکل عادی دیده شود و در باره اش آزادانه حرف زده  شود . به ياد دارم وقتى ۱۴ سال داشتم وبار اول مريض ماهوارشده بودم  اصلا انتظاراش را نداشتم . متاسفانه مكتب ما يونفورم نداشت ومن همانروز لباس روشن پوشیده بودم ، دامن زردم با لكه هاى كوچك  سرخ رنگ در قسمت باسن ام آلوده شده بود دختران صنف طرفم سيل ميكردن با خود پس پس ميكردن و ميخنديدن اما يكى جرئت نداشت بيايد برايم بگويد كه چی شده و چی باید بكنم  چون آنها هم نمیدانستن چی نوع  عکس العمل ازخود نشان بدهند  تا که  بلاخره یکی پیدا شد ومرا متوجه لکه ها ساخت.از شرم میخواستم زمین چاک گردد و من در آن فرو بروم درباره مریضی از صنفی هایم  شنیده بودم امادقیق نمیدانستم چی وقت یک دختر مریض میشود  . درحالیکه حال میدانم که چند وقت  قبل ازمریض شدن چیزهای  دو وجوداتفاق میفتد که تو را متوجه و آماده برای مریض شدن میسازد .مثلا همان مایع با رنگ گلابی کمرنگ که در ماه های قبل از مریض شدن  از واژن ترشح میکند .اما در آن وقت چیزی نمیدانستم چون کسی برایم چیزی نگفته بود مادرم برایم گوشزد نکرده بود که  سن و سال مریض شدن ات نزدیک شده و به زودی ها شاید مریض ماهوار شوی پس باید آماده باشی .در عالمی نافهمی همانقدر که فکرم کار میداد بند بكس بزرگ مكتبم را يك بغله به شانه ام انداختم ، خود بکس را عقب  بردم تا به کمک آن لكه ها پشتم را پنهان كرده باشم و با هزار ترس و لرز و شرم به اداره مكتب رفتم تا رخصت بگيرم و خانه بروم نگاه ام را به زمين انداخته بودم  گويى جرمی نموده باشم. در اداره مکتب چند معلم نشسته بودند همه  زن  و به جای آن كه مرا که از دلهره و ترس میلرزیدم دلدارى بدهند يا برايم بفهمانند كه حرف چيست ، با نگاه هاى مملوازشرم ویکنوع تمسخربه من ميديدند. مديره مكتب زن مهربانی بود برآيم گفت خيره هیچ گپ نيست نترس هردختر اين روز رادر پیش دارد برو خانه به مادرت يا خواهرت بگو برايت  بگویند که چی باید بکنی
در دلم گفتم ميشرمم به مادرم بگويم . كاش خودت به همه دختران مكتب از قبل همين حرف ها را ميزدى كاش از قبل مضمونى ميداشتيم در پیرامون موضوعات جنسی كه حداقل ديگر تنها تنها بين خود در اين باره پس پس نميكرديم و درست ميدانستم كه چی  چرا  چى وقت و چطور؟

خانه آمدم دامنم را بردم بشورم اما چون  نمیدانستم که لکه خون را باید  تازه وعاجل و با آب سرد شست درغیر صورت پاک نمیشود لكه ها پاك نشدن هيچ نميدانستم چى كنم  از شرم نميتوانستم از مادرم هم  چیزی بپرسم  اين احساس شرم ميان مادر و دختر سد بزرگى برايم شده بود. به جاى اينكه مادرم برايم همه چيز را قبلا بفهماند كه با آمدن عادت ماهوارچى كنم از صنفى هایم با پس پس شان در باره مریضی ماهوار دخترهمسايه خاله ها و کاکا های شان چيز هاى در باره عادت ماهوار دانسته بودم. یادم میامد وقتى شايد ٥-۴ سالم بود مادرم را ديده بودم كه توته های پخته را در ميان تکه بنداژ دور داده و در نيكر خود ميگذاشت . یکبار پرسان اش كرده بودم مادر چرا جانت خون شده؟  گفته بود اوگار شديم و از همان روز به بعد ديگرمرا با خود به تشناب نبرد . شايد متوجه شد که دیگرکلانتر شدیم  وازشنیدن سوالات بعدى ام ميترسيد يا شاید هم از جواب دادن به آنها… دامن لکه پرخود را پاره کردم و به تقلید از مادرم در نیکرم گذاشتم وبا دلهره در حالى كه از شرم زياد كوشش ميكردم كسى در خانه سرم خبر نشود منتظر روزهای بعدی مریضی ماهوارم شدم . در حال كه شرم از چيزى طبيعى اصلا احمقانه است .از درد طاقت فرسا یی که در مریضی های بعدی ماهوارم داشتم خو اصلی حرفی نمیزنم. به سرحد مرگ میرسیدم به تنهایی درد میکشیدم و عذاب میدیم ، زیرلحاف بزرگی میخزیدم و به خود میپیچیدم اما از شرم صدا بلند نمیکردم تا درخانه کسی سرم نفهمد که باز مریض شدیم . درد میکشیدم اما جرئت نمیکردم به مادر یا خواهرم بگویم مریض شدیم و درد دارم .مادرم هم متوجه میشد اما او هم تیر خود را میآورد چون او هم خجالت میکشید در این باره از من چیزی بپرسد . صرف گاه گاهی یک گیلاس چاوه گرم برایم میآورد و بدون آنکه در باره درد و مریضی هم چیزی بپرسد یا بگوید میگفت مه این  را بخور. اما من که فکر میکردم مادرم نمیفهمد چی درد دارم  چاوه اش را نمیخوردم وآب سرد وآیس کریم  میخوردم چون از یکی از صنفی هایم شنیده بودم که دراز کشیدن و چیز های سرد در مریضی خوب است . درحالیکه حال میفهمیدم که برعکس حرکت نمودن و مصروف ساختن افکار بهتراز دراز کشیدن است و به جای چیز های سرد هم مشکوله گرم و چای گرم  گیاهی بهترین راه و چاره در آن حالت است . چهار پنچ روز هنگام مریضی خون ریزی داشتم اما میترسیدم خودم را بشورم چون صنفی هایم گفته بودن که سروجان شستن  هنگام مریضی خوب نیست وبه کمر نقص دارد . زمستان ها به هر صورت اما در تابستان های گرم خیلی به زحمت میبودم از نزدیک شدن  زیاد با خواهر خوانده ها و صنفی ها ، فامیل  و خلاصه همه میترسیدم و میشرمیدم تا بوی و تعفن را آنها هم احساس نکنند . در حالیکه حال میدانم که در هنگام مریضی  حمام گرفتن گرم وطولانی در تب درست نیست اما شاور گرفتن کوتاه حتمی است  و هیچ ضرری ندارد .میترسیدم دوا درد بگیرم چون  برایم گفته بودن که اگر در مریضی دوا درد بگیری باز خانه ات اولاد نمیشه . در حالیکه حال میدانم که دوا مسکن اصلا بالا اولاد شدن یا نشدن تاثیری ندارد . متاسفانه در آنوقت چون برای ما کسی درست نفهمانده بود مجبور بودیم به مشوره های غلط هم صنفی و خواهرخوانده ها گوش بدهیم. من  تمام دوران بلوغ خود را با دلهره و ترس و تشويش گذشتانده بودم هرروزيك تغيرنو يك حرف نو يك تشويش نو اما علت این همه تغیرات  و برخورد درست با آنها را نميدانستم .و چون کسی هم نمیخواست به این سوالاتم پاسخی بدهد گوشه گیر شده میرفتم کم حرف شده بودم بیشتر وقت خود را در گوشه اطاق خود میگذشتاندم و راستش بگویم رنج میبردم که تنها بودم در خرابترین لحظات زنده گی تنها بودم با هزاران سوال و درد و تشویش …. تا وقتى كه به سن و سالی رسيدم  که از تجربه  خود چیز های فهميدم . فهميدم كه عادت ماهوارحرف عادى است و هر ماه رخ ميدهد . سينه ها  از همه تقریبا در آغاز يكى كوچكتر از ديگر ميباشد تا كه رشد شان تكميل شود
مو هاى تازه کشیده را باید همیشه پاک کرد و گرفت .هنگام مريضى بايد شاور گرفت و در صورت لازم روز چند بار واژن خود را شست . بعد ازمريضى بايد غسل كرد و يا يك  دختر بعد از آنکه مريض شد میتواند حامله دار شود ووو و
مه هر چيز كه در باره جنسيت خود و مسايل جنسى دانسته بودم از صنفى ها وخواهرخوانده هاى خود دانسته بودم . تا وقتى كه ازدواج كردم  و مادرشدم  همه چيزرا میدانستم اما آنوقت ديگر دير شده بود دير به اين معنى كه ديگر تشويش خورد بودن يك سينه ام را نميكردم ديگر از ياد نمودن اولين بار مريض شدنم كه سال ها با ياد نمودن آن  خجالت به من دست میداد نميشرميدم چون دانسته بودم كه عادى ترين حرف دنيا مريض شدن یک دختربالغ است دیگر درد مریضی نداشتم و اگر باری هم هنگام مریضی دل درد میشدم میدانستم چی کنم . ديگر از شب اول عروسى ترس بى اندازه و ناحق نداشتم . من اجازه نداشتم در باره جسم و بدن خود چیزی بدانم در باره  آنچه که باید و شاید میدانستم اجازه نداشتم بدانم و سال ها رنج میبردم اما دخترم نباید  آن چیزی را که مه تجربه نموده بودم تجربه نماید دخترم نباید خود را در آن لحظات زنده گی که به یک شنونده یک دوست یک مشوره دهنده و یک دلجو ضرورت دارد تنها احساس کند .نمیخواستم دخترم درخود فرو برود و گوشه گیر شود و با من در باره مسایل مهم و شخصی خود دیگرحرف نزند .نميخواستم بين من و دخترم مانتد مه و مادرم يك سدى وجود داشته باشد كه توسط شرم بى معنى برپا شده بود . اگرچه دخترم در اینجا  در مکتب يك مضمون  پیرامون موارد جنسی دارد و برایشان در مکتب  همه چیز را میفهمانند اما با آن هم میخواستم خودم هم یک قسمت از دوره بلوغ اش باشم خودم به عنوان مادر برایش  مشوره بدهم به درد دل اش گوش کنم و خودم مانند مادر سرحد  دانستن اش را تعین کنم وراه خوب و بد را نشان  اش بدهم …. کاهو  و کارد را در چلو صاف گذاشتم  دور خوردم و كوشش كردم به همان اندازه كه ممكن بود عادى حرف بزنم گويى در باره بسيار چيز معمولى حرف ميزنم و برایش گفتم ها جان مادردرست گفته  مه در افغانستان چهارده ساله بودم که مریض ماهوار شدم اما دخترخالیت اینه در اینجا  نو در ده ساله گی مریض شده . ادا با کنجکاوی پرسید یعنی خی مه هم در ده مریض میشوم ؟ گفتم شاید! شاید هم نی .دستش را گرفتم و گفتم مهم نیست چی وقت مریض شدی، مهم این است که بدانی که مه همیشه در پهلویت هستم و هرسوالی که داشتی آزادانه  برایم بگویی نه شرم باید بکنی و نه ترس داشته باشی صحیح ؟ ادا  سر خود را تکان داد و گفت خو و دوباره مصروف بازی با نمکدانی شد . فردا آن روز بعد از این که همه چیزهای را که ادا نظر به  سن و سال اش درباره موارد جنسی خود باید میدانست برایش تشریح داده بودم بسته کوچک کوتکسی را هم به او دادم  تا در بکس مکتب خود بماند و همین که مریض شد یا کدام تغیری در خود احساس کرد در هرجا که بود به من احوال بدهد

 

(Visited 3,640 times, 1 visits today)